سیب زمینی ها را که ریختم توی تابه خیالم راحت شد. از صبح بیرون بودیم برای یک کار اداری و آنقدر فارس شیطنت کرد که رسما مادر آن بچه را صدا زدند و درحالی که تا شماره ی مادر مورد نظر بیست و نه نفر و معادل سه ساعت زمان مانده بود کار وی را انجام دادند و گفتند شما فقط بروید! من دیگر به کارهایی که فارس کوچولو انجام داد اشاره نمیکنم .هاهاها
روح الله و حسین ماندند توی صف و من و آدم کوچولو برگشتیم درحالیکه به محض نشستن توی تاکسی بیهوش شد و به من فرصت داد که پلو درست کنم با خورشت قیمه و سالاد حتی! و حتی تر خانه را مرتب کنم و حتی کمی وقت دارم که به خودم برسم. سفره انداختم و ظرفها را چیده ام و توی دلم دارد بدجوری می جوشد بابت خیلی چیزها.
آیدا خواب مامانت چی بود؟ نگرانی ها را چکار میکردم؟
درباره این سایت