محل تبلیغات شما

پیام یکی از دوستان وبلاگی لبخند به لبم آورده و لبخند به قلبم حتی و تا ناکجای روان تاریکم را روشن کرده


صفحه را باز کردم که برایتان بنویسم با آب قلمی که روغنش را جدا کرده اید و با جوی پخته و عدس پخته و نعنا داغ فراوان و چغندر پخته ی پوره کرده آش جوی مردافکنی درست کنید و  لحظه ی آخر داخلش قره قوروت بریزید و سیر رنده شده ی تازه را هر کسی توی بشقاب خودش بریزد.آخ نگویم برایتان . آن آش روان اما لعاب دار. شیرین اما ترش و قاطی شدن طعم نعنا داغ و سیر تازه با روانتان چه می کند!  ان شاالله که کمی سم زدا هم هست .


من اینقدر بابت خانه تکانی غر زدم که نگو . بعد یکی از همین روزها شوگر نازنینم  شاخ غول را برایم شکست . کتابخانه را کاملا تمیز کرد. ورق به ورق و ذره به ذره . دیگر با خانه تکانی مشکلی ندارم .البته ان شاالله باز هم .


امروز روز چهارمی بود که همراه حسین و در پوشش مربی جدیدشان رفتم  مدرسه . مدیر مدرسه با معلم و دو نفر از  بچه ها با یک کیک نارنجی بزرگ آمدند دیدن حسین و دنبال من مثلا که مربی جدید باشم . بعد فارس به بغل و همراه حسین رفتیم مدرسه در حالی که حسین حالش بین گریه و این ها بود . هر ظهر با خوشحالی می گوید فردا هم بیاییم خب؟ هر صبح با گریه بلند می شود که مدرسه نمی روم . منتها ما آرام آرام آماده می شویم و خوراکی برمی داریم _من و فارس کوچولو _ بعد هم حسین لباس می پوشد و همراه ما می آید. ظهر هم برگشتنش مکافات است . تا نفر آخر که اسمش محمد حسن است نرود خانه حسین هم نمی آید  و اینطوری است که ما ساعت دوی ظهر هلاک و گرسنه به خانه بر می گردیم . بچه تنها دوهفته ی دوم و سوم مهر را مدرسه رفت و من به حس مادرانه ام  اطمینان کردم و به حسین و خودم استراحت دادم . چیز زیادی هم از دست نرفتهفقط می بینم که آرامش و اطمینانش برگشته و راستی دونفری خیلی چیزها را تمرین کردیم این مدت از باغبانی و گلکاری تا آشپزی و مکانیکی و یادگرفتن حروف الفبا.


برای فردا یک قرمه سبزی م بار بگذارم و آنچه را باید تحویل نشر بدهم آماده کنم . نود درصد اوقات نیمه خوابم. خیلی چیز ها هم فراموشم می شود. دست راست و چپم  را هم گم  می کنم حتی . خیلی چیزها هم فراموشم می شود . باید کدام دکتر من را ببیند؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها