محل تبلیغات شما

زندگی  اجتماعی ن در یک قرن اخیر خیلی شبیه بازی های رایانه ای شده! هر چقدر که پیش می رود  گره ها و چالش های بازی سخت تر و بیشتر می شود . آدم ذخیره ی جانش کمتر می شود و خیلی ها هستند که ترجیح می دهند یک جایی بالاخره بازی را تمام  یا نیمه کاره رها کنند.قصه از چالش ساده ی پرسش دختر و مدرسه ؟ شروع شده دختر و دانشگاه؟ دختر و کار بیرون؟ دختر و کاری غیر از معلمی؟ دختر و رشته ی فنی؟ مادر و کار؟ مادر و سمینار؟ این پرسش ها را نه تنها باید مادر یا خانم مربوط پاسخ گوید بلکه در مقابل شدائد و مصائب متقابلش هم بایستد و حالا که می خواهد درس بخواند یا کار کند دندش هم نرم !

این چالش برای من به نقطه ی سختی رسیده خیلی ها می گویند تا همینجا هم که رسیدی خوب است ولی از نظر من خوب نیست. من خودم را با کسی مقایسه نمی کنم ولی آنها من را با دختر عمویی مقایسه می کنند که چون هفته ی قبل از امتحانات نهایی نامزدی گرفته بود و داشت کارهای عقدش را می کرد امتحانات نهایی را نرفت و درسش همانجا متوقف شد. یا که ترم ششم کارشناسی باردار شد و درس نخواند یا دوستان خودم که ارشد گرفتند و در مدرسه ای خوب معلم شدند. من خودم را با بالا دست هم مقایسه نمی کنم . آدم رقابتی و مقایسه گری نیستم اما از راه خودم نمی توانم متوقف شومخیلی کار دارم . خیلی . بازی به نقطه ی حساسی رسیده و من احتیاج به دستهای زیاد و مغزهای زیادی دارم حتی!


بالاخره خانه بعد از سفر تمیز شد و همه چیز سر جای خودش آرام گرفت . اسفند به خانه تکانی بگذرد؟ نه هرگز . من کلی کار دارم و خانه تکانی را گذاشته ام برای سه روز آخردارم از خدا کمک می طلبم با التماس بلکه  نیرو پیدا کنم برای تمام کردن کارهایم. باشد خدای مهربان؟ خب؟


خیلی ممنون



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها