محل تبلیغات شما

فکر می کنم کمتر این اتفاق در زندگی آدم می افتد! اینکه برسی به یک دوراهی یا چند راهی مشخص و واضح و چند آینده ی متفاوت جلوی رویت باشد. معمولا اتفاقات درهم تنیده اند و همه به هم مربوط می شوند به هر طریق . اما گاهی اینطور نیست . مثل الان من . می توانم نفرتم را قورت بدهم و باز هم مامان بشوم . مامان  شدن در خاورمیانه!!! عموما به تو قدرت می دهد . برای خودت ملکه میشوی و سربازهایت عاشقت می مانند!  می توانم بمانم اما نفرتم را قورت ندهم . این یکی خیلی نفرت انگیز  و سخت است . اینطوری آدم هیچی نیست . نه ملکه . نه زن . نه معشوق. نه هیچی. هیچ حتی عروس نیست و جاری هم نیست !  می توانم بروم . بچه هایم را بردارم و بروم . این یکی پول می خواهد اما خیلی قشنگ است !  می توانم کاملا انصاف بدهم که حقش هم همین است اما درصد ممکن بودنش را نمی دانم  و در کنارش  دلتنگی بچه ها  هم هست . راه دیگری نمی شناسم . هر راهی باشد باید من کنار بچه هایم باشم که بدون بچه ها معنا ندارد وجود من .


با زبانی تند و تیز مدام اطرافیانم را  سرزنش می کنم بابت برگشتن تابستانم . یک جورهایی به من نزدیک نشوید هستم . اما با بچه هایم  کیف می کنم. درد و بلایشان به جانم.


داشتیم سه نفری فیلم می دیدیم که اشکم در آمد.فارس اول با تعجب گفت :مامان! گفتم چشم . یک دقیقه بعد دوباره اشگم در آمد.فارس با ناراحتی گفت مامان ! گفتم باشد پسر مهربانم . بار بعد که اشکم در آمد فارس غرید:مامان !  با حسین غش کردیم از خنده. محکم بغش کردم و چلاندمش . حس فیلم هم به کل پرید . ترجیح دادیم بخوابیم.


همه ی کارهای عید یک طرف . آنجا که همه کار تمام می شود و آدم باید بچه هایش را ببرد مو کوتاه کنند یک طرف. قلبم تند می شود از خوشحالی . نمی دانم چرا این همه این کار را دوست دارم. به حمام بعدش فکر می کنم و اینکه دسته گل شده اند و با سر تازه اصلاح شده و لباس منزل تمیز بی خبر ازینکه من دارم قربانشان می روم دراز کشیده اند و دارند تی وی نگاه می کنند . توی خانه هم بوی کته ی ساده با مرغ بدون رب پیچیده باشد . چنین چیزی.


روح الله قدر من را ندانست . خانواده اش هم .آن وقت ضربه اش را بچه ها بخورند؟ به درک که ندانستند . افتاده اند توی منجلاب از دردسرهای متوالی و لجشان می گیرد از من. بگیرد . به جهنم.  خیلی هم خوشحالم . خب حالا خیلی نه. بیشتر بی تفاوتم .اما خوشحال هم می شوم گاهی . آخرین ضربه را دربین گناهکاران پرونده ی تابستان روح الله خورد و آنچه که به شدت از او هراس داشت اتفاق افتاد.


نامه تمام!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها