محل تبلیغات شما

 معبدی که درکوهستان میمونها به پنجاه روپیه ی ناقابل کف دستم را دید به من هشدار داد که همیشه طرف ناخوشایند اتفاقات را می بینی و  مثبت فکر نمی کنی . راستش با حرف نارنجی پوش که هیبت عجیبی داشت مخالف نبودم اما موافق هم نبودم. ولی دیروز که با شوگر شروع کردیم به تمیز کردن کمدها دیدم حرفش بی راه هم نبوده ! از صبح که دنبال شوگر رفته بودم  تاکید کردم امروز خیلی کار داریم. کمدددددهههههاااااا را باید به همین غلظت تمیز و مرتب کنیم. با کمد روح الله شروع کردیم. سر جمع دو دقیقه هم نشد. من یک ماه قبل تمیز کرده بودم و اصلا توقع نداشتم این همه مرتب باشد. بعد کمد خودم که پنج دقیقه طول کشید آن هم به خاطر جمع کردن لباسای زمستانی. شوگر خنده اش گرفته بود. رفتیم سروقت کمد جانمازها. تمیز و مرتب بود البته در کسری از ثانیه فارس برایمان  کار تراشید. بعد رفتیم سر وقت کابینت ها . یک جورهایی بچه بازی بود. همه مرتب بودند. حاصل حضور شوگر و عدم حضور فاطمه خانم و حاج صغری و هاجر و سایرین . خودم هم  عادت دارم گاهی دستی به سرو رویشان بکشم . مانده چند تا کار کوچک و شستن آشپز خانه و فرش آشپزخانه. حالا دستی هم به لوسترها خواهد کشید شوگر _بی حساب پیش و ان شاالله و فلان ) منتها مطلب این است که من تصوری فرای وحشتناک داشتم از وضع خانه.  من دارم توی این خانه زندگی می کنم بعد فکر می کردم خانه افتضاح است. ها؟


باید روی هوشم کار کنم. جدا باید روی هوشم کار کنم.اگر بشود کاری کرد.


دو روز است که باز هم همراه حسین می روم مدرسه . امروز بینش رفته ام و کارگاه برگزار کرده ام . مقاله های بچه ها به جاهای خوبی رسیده همه ی گروه چشمشان به این کارگاه است  که ببینند ما چه کردیم. خدایا به خیر کن.


خواهرک را ببریم در شهر یزد پیاده کنیم تا هفت سال بعد یک پزشک  تحویل بگیریم. پروژه ی تحصیل بچه که داشت به  یکی از کشورهای اروپایی منتهی می شد به یزد ختم به خیر شد شکر خدا . در این شهر هم تنها من ماندم از بچه ها. همیشه بچه ی لوسی بودم . گمانم تا باد چنین بادا!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها