محل تبلیغات شما

بعد از ساعتها راه رفتن و آشپزی _هویج پلو و سوپ شیر و سه بار صبحانه برای  آدمهای خانه _ بالاخره  حوالی چهار بعد از ظهر وقت شد که دراز بکشم  . از سر سجاده خودم را کشیدم به سمت تشک نرم کنار هال و با چادر نماز صورتم را پوشاندم. بچه ها داشتند توی اتاق دیگر با پدرشان بازی می کردند.از حیاط صدای گنجشک می آمد. چشمهایم را بستم و رویا بافتم .


آدم هی بیشتر و بیشتر زندگی را می پذیرد . شاید چون کمتر و کمتر نفسی می ماند که سخت بگیرد و خودش را بابت شرایط آزار بدهد . اگر مثل قبل بود ازینکه چرا بابت در هچل افتادن آدم پست قبلی خوشحالم خودم را حسابی سرزنش می کردم. مثل قبل نیست. خب من به اینجا رسیده ام و اوضاع همین است.  اگر مثل قبل بود برای هدف "همیشه مثل دسته ی گل بودن خانه " هی آدمهای جور واجور را  راه  می دادم به خانه ام یا ساعتها بیدار می ماندم و تمیز و مرتب می کردم. مثل همیشه نیست. خانه فقط روزهایی که شوگر می آید تمیز است. روزهای دیگر معمولی است و این مثل همیشه نبودن خیلی خوب است.  فقط مساله این است که یک چیز دیگر هست که مثل همیشه نیست و آن صبر و حوصله ی من درباره ی روح الله است و دارم به سختی تحملش می کنم .


امضا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها